دکتر فرشید ساداتشریفی* – کیچِنِر
دکتر سعید ممتازی، برای بسیاری از اهالی کرانهٔ غربی کانادا نام و چهرهای آشناست؛ هم در جایگاه روانپزشک و رواندرمانگر و هم بهعنوان نویسنده و مترجمی ادبدوست. دکتر ممتازی که سالهاست به مطالعه و فعالیت در حوزههای تخصصی روانپزشکی و رواندرمانی میپردازد، در این گفتوگو، تجربیات و دیدگاههای خود را بهویژه در مورد سلوک شخصی خود میان ادبیات و روانشناسی، تأثیر ادبیات بر روانشناسی و بالعکس، و نیز پیوند خود با استاد زندهیاد محمد محمدعلی، روایت میکند.
* * * * *
سلام بر شما دکتر ممتازی گرامی
سلام و درود به شما و سپاس از شما و رسانهٔ خوب همیاری بابت فرصتی که برای این گفتوگو فراهم شد.
چگونه دوست دارید خودتان را برای خوانندگان مجله معرفی کنید؟
بهقول احمد شاملو، شهروندی هستم با هوش و اندام متوسط. اما از این که بگذریم من ۵٨ سال دارم و امروز میتوانم این عمر رفته را به دو نیمهٔ مساوی تقسیمشده ببینم. ٢٩ سال اول به کودکی و بعد به تحصیل گذشت و مجرد بودم، و حالا ٢٩ سال از فارغالتحصیلی و همزمان ازدواج با همسر خوبم میگذرد و این سالها را در حال کار و خدمت آموزشی و درمانی بودهام. من از پنجسالگی به مدرسه رفتم و بعد از پایان دبیرستان وارد دانشکدهٔ پزشکی شدم. دورهٔ دانشکدهٔ پزشکی و بلافاصله تخصص روانپزشکی را در تهران و سپس در سالهای بعد دورههای تکمیلی را در آمریکا گذراندم. از هر دو نقش معلمی و درمانگری لذت میبرم و خوشحالم که در سفر زندگی این سعادتها نصیبم شده است.
لطفاً برای ما قدری از سوابق کاری خود بگویید.
من از سال ١٣٧٣ بهعنوان روانپزشک و معلم دانشکدهٔ پزشکی در شهرهای مختلف ایران ازجمله زاهدان، یاسوج، گچساران، ارومیه و بیشتر از همه در شهر زنجان خدمت کردم. چند سال هم در تهران و در وزارت بهداشت مسئولیت طراحی برنامههای پیشگیری از اعتیاد را داشتم. سال ٢٠٠١ که عضو هیئت علمی بودم، بهدعوت دانشگاه یوبیسی (UBC) و برای ارائهٔ چند سخنرانی در کنگرهٔ جهانی سلامت روان به کانادا آمدم. سال ٢٠٠٨ بعد از سخنرانیهایی در هلند، فرانسه و آفریقای جنوبی از سوی سازمان جهانی بهداشت برای دریافت فلوشیپ افتخاری این سازمان به ایتالیا دعوت شدم و آنجا طرحی پژوهشی ارائه کردم که منجر به دریافت بورسیهٔ مطالعاتی از انستیتوی بهداشت آمریکا برای یک سال فوقدکترای پژوهشی و فلوشیپ در دانشگاه یوسیالاِی (UCLA) در سالهای ٢٠١١ و ٢٠١٢ در لس آنجلس شد. در آمریکا علاوه بر انجام پژوهشهایم، در دورههای پیشرفتهٔ رواندرمانی، مشاوره و زوجدرمانی شرکت کردم. من از حدود ١٠ سال پیش در کانادا زندگی کردهام و عمدتاً در ونکوور به مشاوره و رواندرمانی پرداختهام و مؤسسهٔ بهداشت روانی ایرانیان کانادا را هم برای فعالیتهای بیشتر تأسیس کردهام.
پیوند شما با ادبیات به چه زمانی بازمیگردد و ادبیات چه نقشی در زندگی شما داشته است؟
مثل اکثر بچهها از کودکی با دنیای داستان آشنا شدم و از همان زمان این جهان برای من بخش جدانشدنی از زندگیام شد. پدرم که اهل ادبیات بود، مرا از سالهای دبستان با ادبیات و همچنین سینمای خوب داستانی آشنا کرد و در آن سالها با تماشای دو فیلم «گاو» و «پاپیون» شگفتی و شیفتگیام بیشتر شد. مادرم که آموزگار و او هم اهل ادبیات بود و همچنین کار تئاتر هم کرده بود، مرا با هنر و کتاب شعرهای فروغ فرخزاد آشنا کرد و دنیای دیگری را به ذهن من گشود. خانهٔ ما همیشه پر از کتاب بود و مدام کتابهای جدید به آن اضافه میشد. در شروع نوجوانی یک سال در شیراز زندگی کردیم و من مجذوب فضای جذاب و شاعرانهٔ شهر بودم، رمان را همان زمان با ژول ورن شروع کردم اما خوب به یاد دارم که اولین بیخوابیام با خواندن رمانهای جک لندن بهخصوص آوای وحش وقتی کلاس اول راهنمایی بودم برایم تجربه شد و از آن پس در خواب و بیداری با ادبیات و داستان زندگی کردهام.
ارتباط ادبیات را با روانشناسی چگونه میبینید؟
واقعیت آن است که پیش از تکامل علم روانشناسی، فیلسوفان و داستاننویسان و ادبا به کنکاش در ذهن انسان و کارکردهای روانشناختی او پرداختهاند. در ادبیات کهن دستکم فردوسی، حافظ و مولوی در آثار خود نکتههای عمیقی از هستیشناسی و روانشناسی بیان کردهاند. چنانکه فردوسی میگوید:
چو شادی بکاهد، بکاهد روان
خرد گردد اندر میان ناتوان
و حافظ میگوید:
لاف عشق و گله از یار زهی لاف خلاف
عشقبازان چنین مستحق هجراناند
و مولوی:
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت مینمود
نمونهای دیگر ماکوس اورلیوس فیلسوف و یکی از معدود امپراتورانی که دو هزار سال پیش روم را با خرد اداره کرد و مجموعهٔ تأملات یا مدیتیشنهای او گفتارهایی است که فلسفه/روانشناسی رواقی را امروز به ما نشان میدهد. جالب است که او در آن زمان دریافته و بیان کرده است که خشونت حاکمان با مردم برای تغییر رفتار آنان نهتنها درست نیست، بلکه تأثیری هم نخواهد داشت و در جایی دیگر میگوید اگرچه روم وطن من است ازآنجاکه انسانم، جهان وطن من است، فقط راستی است که به این هر دو سود میرساند.
در ادبیات معاصر داستاننویسانی همچون تولستوی، آلبر کامو، چخوف، ارنست همینگوی، سامرست موآم، میخائیل بولگاکف، ژان پل سارتر و در رأس آنها داستایوفسکی را میتوان ادیبانی روانشناس دانست که در رفتار بشر تأمل کردهاند. حتی سارتر، فیلسوف و داستاننویس، دو کتاب نظری هم در انگیزههای روانی و روانکاوی اگزیستانسیال نوشته است.
چطور شد که به فکر استفاده از هنر و ادبیات در کار رواندرمانی افتادید؟
من در طول سالهای کار دانشگاهی به بررسی و تفسیر روانشناختی آثار ادبی پرداختهام. از این دیدگاه، در مورد رمان جنایت و مکافات اثر معروف داستایوفسکی، موضوع آن – به داوری شخصی نشستن انسانها در مورد صلاحیت دیگران برای زندهماندن – و ارتباط آن با اندیشههای تروریستی در عصر حاضر مطالعه کردم و حاصل مطالعاتم را در سخنرانیام به سال ٢٠٠٣ در دانشگاه لندن ارائه کردم.
همچنین پس از سالها استفاده از کتاب پیرمرد و دریا نوشتهٔ ارنست همینگوی برای درمان مصدومان افسردهٔ جنگ ایران و عراق، تفسیر روانکاوانه و کاربرد رواندرمانگرانهٔ رمان پیرمرد و دریا نوشتهٔ ارنست همینگوی را در کنگرهٔ جهانی ادبیات و روانشناسی در سال ٢٠٠۴ در فرانسه ارائه کردم. این تحقیق و مقالات مرتبط با آن در سالهای بعد بهصورت فصلی مستقل در دو کتاب ابتدا در آمریکا و سپس در هندوستان منتشر شد. همچنین زمانی در کنگرهٔ ادبی شیکاگو به شکلگیری شورشگری در شعر فارسی از مولوی تا احمد شاملو پرداختم. در حال حاضر هم روی دیدگاه انسانی این دو شاعر بزرگ زبان فارسی مطالعه میکنم.
میدانم که دستی بر قلم دارید، اگر اثری منتشر کردهاید، چه بوده است؟
علاوه بر مقالاتی که در این سالها برای عموم و متخصصان در موضوعات مختلف روانشناسی بهداشت روان نوشتهام، تاکنون سه کتاب تألیفی و یک کتاب ترجمهشده منتشر کردهام. بیست سال پیش کتابی با عنوان خانواده و اعتیاد نوشتم که هدف آن آگاهیرساندن به خانوادهها برای پیشگیری از اعتیاد و همچنین کمک به خانوادههایی بود که عضوی از آن درگیر مصرف مواد است. این کتاب در مدت کوتاهی به چاپ سوم رسید.
دو کتاب هم برای عموم در مورد حافظه و مقابله با استرس تألیف و منتشر کردهام. کتابی هم در مورد گروهدرمانی برای متخصصان و رواندرمانگران ترجمه کردهام که هفت سال پیش منتشر شد.
همچنین در دو کتاب درسی انگلیسی در حیطهٔ روانپزشکی که در آمریکا منتشر شده است، فصلی نوشتهٔ من بوده و در دو کتاب انگلیسی که دربارهٔ داستان پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی منتشر شده است، بخشهای مربوط به مضمون روانکاوانه و کاربرد درمانگرانهٔ این داستان را من نوشتهام.
مهاجرت به کانادا چه تأثیری روی ارتباط شما با ادبیات و فرهنگ گذاشت؟ باعث شد پیوند ضعیفتر شود یا محکمتر؟
اولین تغییر محسوس ازدستدادن ارتباط مداوم با نشریات و مجلات هفتگی و ماهانه است. یکی از لذتهای من از کودکی سرزدن به دکهٔ روزنامهفروشی بود که در نوجوانی و سالهای پرتبوتاب و پرامید اوایل انقلاب ادامه یافت و بعد سالهای دانشجویی بود و در هر دوره بهنحوی این عادت و هیجان و انتظار شمارهٔ بعدی یک مجلهٔ خواندنی با من ماند. در اینجا و در مهاجرت نه دکهای هست و نه آنچنان هیجانی. البته باید همینجا اضافه کنم اگرچه از مجلات متنوع فارسی در ایران محروم شدیم، اما بهیمن تلاش سخت و بسیار ارزشمند فرهنگدوستان و روزنامهنگاران ارجمند مقیم کانادا مجلاتی ارزشمند ازجمله رسانهٔ همیاری این جای خالی را تا حدی پر کردهاند، بهویژه آنکه در اینجا با حذف سانسور و ممیزی نقش آگاهیبخشی خود را بهنحو بهتری پر میکنند. نکتهٔ دیگر اینکه در اینجا دسترسی به کتابهای فارسی منتشرشده در ایران کمتر است و این هم تنها تا حدی با کتابهای الکترونیک جبران شده است، اگرچه لذت لمس خواندن کتاب کاغذی از نظر من چیز دیگری است. در این بخش هم ناشران خارج از کشور با وجود تنگناها و سختیهای هر کار فرهنگی، تلاش ارزندهای دارند و با بهرهمندی از آزادی بیان، کتابهایی را که در ایران امکان انتشار ندارند، به چاپ میرسانند.
از دیگر عرصههای هنر و فرهنگ در مهاجرت میتوانم به تئاتر و نمایش اشاره کنم که خوشبختانه با استقبال جامعهٔ ایرانی روبهرو میشود.
از ارتباط خود با زندهیاد محمد محمدعلی و رفتوآمد به جلسات ادبی ایشان برای ما بگویید.
آشنایی من با نام آقای محمدعلی در ابتدا نه از طریق کتابهای ایشان بلکه بهواسطهٔ انتشار مجلهٔ آدینه بود. مجلهٔ آدینه، مجلهای بود که در اوج فضای بستهٔ دههٔ ۶٠ منتشر شد و تا مدتها تنها نشریهٔ روشنفکری آن سالها بود و آقای محمد محمدعلی دبیر بخش داستان آن بود. پس از آن با کتابهای ایشان آشنا شدم. ملاقات حضوری ایشان از شش هفت سال پیش برای من باعث افتخار بود و من که ترجمهٔ کتابی از مجموعهداستانهای اروین یالوم را در دست داشتم، در جلسات ادبی و کارگاه داستاننویسی ایشان که تا سالها حضوری و بعدها غیرحضوری برگزار میشد، حضور داشتم. شخصیت والا و نگاه انسانی ایشان علاوه بر آموزشهای ادبی همیشه در نگاه من شایستهٔ تحسین و بنا به عنوان کتابی از زندهیاد فریبرز رئیسدانا نمونهای از «منش روشنفکری» بود. روراستی، صداقت، فروتنی، صمیمیت، و مثبتنگری از ویژگیهای شخصیتی ایشان بود. او همواره در صدد حمایت از دیگر نویسندگان و هنرمندان و همچنین شاگردان خود بود. همچنین ایشان بهعنوان فردی آزاداندیش و عضو برجستهٔ کانون نویسندگان ایران همواره بر آزادی بیان و اندیشه بیهیچ حصر و استثنا تأکید داشت.
و در تکمیل پرسش قبل: نظر شما دربارهٔ آخرین کتاب استاد محمدعلی، «خطابههای راهراه: داستانی ناتمام»، چیست؟
همانطور که قبلاً در مورد این کتاب گفته و نوشتهام، این کتاب با همهٔ آثار پیشین او از چند نظر متفاوت است. سبک نوشتار و روایت، نو و خلاقانه است. راوی خود نویسنده و روشنفکر است، روند داستان بسیار جذاب است، اما درعینحال بهشکل جالبی پیامهای اخلاقی را به خواننده منتقل میکند و برای من، هم کلمهٔ «خطابه» و هم عبارت «داستانی ناتمام» در این آخرین اثر او که کوتاهزمانی پیش از درگذشت ناگهانیاش در مراسمی با حضور نویسنده رونمایی شد، بسیار بامعناست.
و از دید یک رواندرمانگر ادبدوست: آیا در این عصر عجله و اینترنت، مجالی در ذهن مردم برای ادبیات خواهد ماند یا همه بهسمت بستههای کوچک و کپسولی اینستاگرامگونه خواهند کوچید؟
همانطور که پیشتر گفتم، برای من و بسیاری دیگر هنوز کتاب کاغذی چیز دیگری است. اینکه اینترنت و رسانههای اجتماعی امکان خواندن جملهها و متنهای کوتاه و خلاصه از آثار ادبا و نویسندگان را فراهم میکند، بخش مثبت قضیه است، بهاین معنا که با خواندنِ این بهقول شما بستههای کوچک و کپسولی ممکن است فرد برای مطالعهٔ یک اثر علاقهمند یا کنجکاو شود. حتی اگر چنین انگیزه و تغییری ایجاد نکند، خواندن همین قطعههای کوتاه هم میتواند راهی برای آگاهی از اندیشهها و آثار ادبی باشد. از سوی دیگر کتابهای الکترونیکی و کتابهای شنیداری هم امکانات مثبت دیگری از فضای مجازی است. در کنار این آثار مثبت، بسندهکردن به خواندن این قطعههای کوتاه بهجای مطالعهٔ کتاب، و همچنین اتلاف وقت در چرخیدن در فضای بیانتهای مجازی ممکن است جایگزینِ وقتی شود که میتوان و لازم است به مطالعه اختصاص داد.
از فعالیتهای در دست انجام و پیشروی خود برای ما بگویید.
در سالهای اخیر علاوه بر استفاده از داستان و ادبیات در رواندرمانی و زوجدرمانی، به مطالعهٔ بیشتر در هنردرمانی پرداختهام و بهطور مرتب دورههای هنردرمانی گروهی برای کودکان و نوجوانان برگزار میکنم و قصد دارم این دورهها را برای بزرگسالان هم طراحی و اجرا کنم.
در زندگی ونگوگ و سیر بیماری و خودکشی او مطالعه میکنم، این موضوع از سالها پیش که توانستم آسایشگاه محل بستری یکسالهٔ او را در جنوب فرانسه ببینم و یادداشتهای پزشکانش را بخوانم، بیشتر توجهم را جلب کرد. همینطور در زندگی و خودکشی ارنست همینگوی مطالعه میکنم. در سالهای اخیر دو کتاب جالب در مورد او منتشر شد. یکی کتابی علمی با عنوان «مغز همینگوی» نوشتهٔ دکتر اندرو فاراه (Hemingway’s Brain: Andrew Farah) استاد روانپزشکی دانشگاه کارولینای شمالی که در سال ٢٠١٧ منتشر شد و دیگری کتاب همینگوی در عشق، داستانی ناگفته (خاطراتِ نوشتهٔ دوست او ادوارد هچنر) که در سال ٢٠١۶ منتشر شد.
همچنین روی ترجمهٔ مجموعهداستانی از اروین یالوم، روانپزشک و داستاننویس معروف آمریکایی، با دریافت اجازه از خودش و ناشر او کار میکنم.
سخن پایانی ناگفته؟
دربرگرفتن طبیعت، عشق و ارتباط انسانی، و کارکشیدن از مغز کلیدهای شادکامیاند، ارتباطم با خانوادهٔ خوبم، دوستان و مراجعانم و دیگران را حفظ و تحکیم میکنم و طبیعت را در آغوش میگیرم. همچنانکه از جسمم کاسته میشود، سعی میکنم به ذهنم بیفزایم. از زندگی راضیام چنانکه شاملو گفت: فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه، اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.
*نویسنده و مترجم و ادبپژوه؛ استاد ادبیات کاربردی در مؤسسهٔ «سَماک»، کانادا، انتاریو